AzzA
... جائی برای گریز به تنهائی هام ...

:: Home :: XML ::

۱۳۸۶ تیر ۸, جمعه

قطره اشک

قطره اشک ناز و کوچک و لطیف از گوشه چشم متولد شد و با چشمهای گرد و براق و صورتی درخشان و معصوم نگاهی به دنیای اطرافش انداخت و سر مست و پر از شوق زندگی به دنیا لبخند زد . مثل همه اشکها که تازه پا به دنیای بزرگ میگذارند کنجکاو و پر از حس دانستن بود میخواست بداند چرا بعضی زندگی را زشت میبینند و بعضی زیبا و چرا اشکها همیشه در فرارند. با جسارت کودکانه ای به دنبال حقیقتی که که احساس میکرد گم شده تمام عمر کوتاهش را جستجو کرد...

قطره اشک امروز نیست... کنجکاویش زیاد طول نکشید. وقتی فهمید حاصل نطفه غم و رنج و اندوهی است که در یک ثانیه تلخ از لقاح یک بغض عظیم و درد دلتنگ و غریب به وجود آمده نا امید و خسته از دیدن رنج ها بر بستر پهن والدینش بر گونه ای زجر کشیده و خسته لغزید و به سوی نیستی جان سپرد.

Posted by AzzA at ۱۸:۰۶:: 0 Comments (نظر)::


مرا به سردترين ها برسان

با تو

بي تو

همسفر سايه خويشم وبه سوي بي سوي تو مي آيم

معلومي چون ريگ

مجهولي چون راز

معلوم دلي و مجهول چشم...

اینک
نه هوسی دارم
نه کابوسی
نه رویایی
که چون با تعبیر برابر افتد
گرمای نگاهی باشد
مجاب کننده ی دل
به تپیدن.

خسته ام
چون جنگل
که تنها در شب سر بر می دارد
در به روی جهان بسته ام...

Posted by AzzA at ۱۶:۳۶:: 0 Comments (نظر)::


یانگوم

بيا، بيا، براي هميشه
برو، برو، براي هميشه
هر روز و هر روز منتظرم
نه .. نه نمي‌تواند به اين صورت باشد
اگر نمي‌تواني بيايي مرا با خود به آنجا كه هستي ببر
و صداي كودكي كه مي‌گويد
مي‌خواهم به خانه بروم تزد پدر و مادري كه دوستشان دارم
مه و مه و آسمان سياه
ستاره‌ها مي‌درخشند اما جايي براي قلب پراشوب من نيست
آه ... چه كسي مي‌تواند مرا به خانه ببرد. خانه‌اي دور
نترس ... نترس عزيزم
يك دسته گل، يك دانه شن تا پايان زمين
نترس، نترس هرچه زودتر بزرگ شو
منتظر افتاب باش تااميد بياورد
وقتي مه از آسمان برود كودك مي‌خندد
آواز بخوان و با والدين حرف بزن
وقتي مه برود آسمان روشن خواهد شد
به آفتاب نگاه كن و اميدوار باش
چه كسي مي‌تواند مرا به خانه ببرد. خانه بس دور است

Posted by AzzA at ۱۶:۳۳:: 0 Comments (نظر)::


An illustration of Ardeshir Rostami

Posted by AzzA at ۱۵:۲۰:: 0 Comments (نظر)::


To be in the wrong


Posted by AzzA at ۵:۰۰:: 0 Comments (نظر)::


خانه دوست اینجاست

من دلم ميخواهد خانه اي داشته باشم پر دوست كنج هر ديوارش دوستانم بنشينند آرام گل بگو گل بشنو هر كسي ميخواهد وارد خانه پر مهر و صفامان گردد شرط وارد گشتن شستشوي دلهاست شرط آن داشتن يك دل بي رنگ و رياست بر درش برگ گلي ميكوبم و به يادش با قلم سبز بهار مينويسم اي دوست خانه دوستي ما اينجاست تا كه سهراب نپرسد ديگر خانه دوست كجاست !!!م

Posted by AzzA at ۴:۴۱:: 0 Comments (نظر)::


existence & decease

زندگي مرگ است و مرگ است زندگي ... پس درود بر مرگ و مرگ بر زندگي ...

Posted by AzzA at ۴:۳۵:: 0 Comments (نظر)::


A Special Gift

आ Special गिफ्ट


يادداشتي از طرف خدا



من خدا هستم . امروز من همه مشكلاتت را اداره ميكنم .

به : شما
تاريخ : امروز

لطفا به خاطر داشته باش كه من به كمك تو نياز ندارم

از : رئيس
موضوع :
خودت
عطف به :
زندگي



اگر در يك ترافيك سنگين گير كردي ،

نااميد نشو ، توي دنيا مردمي هستند كه رانندگي براي آنها يك امتياز بزرگ است

وقتي كه مطلبي را در صندوق من گذاشتي ، همواره با اضطراب دنبال (پيگيري) نكن .

اگر در زندگي وضعيتي برايت پيش آيد كه قادر به اداره كردن آن نيستي

براي رفع كردن آن تلاش نكن . آنرا در صندوق SFGTD ( چيزي براي خدا تا انجام دهد ) بگذار . همه چيز انجام خواهد شد ولي در زمان مورد نظر من ، نه تو .

در عوض روي تمام چيزهاي عالي و شگفت انگيزي كه الان در زندگي ات وجود دارد تمركز كن .



شايد يك روز بد در محل كارت داشته باشي :

به مردي فكر كن كه سالهاست بيكار است و شغلي ندارد

ممكنه غصه زودگذر بودن تعطيلات آخر هفته را بخوري :

به زني فكر كن كه با تنگدستي وحشتناكي روزي دوازده ساعت ، هفت روز هفته را كار ميكند تا فقط شكم فرزندانش را سير كند

وقتي ماشينت خراب ميشود و تو مجبوري براي يافتن كمك مايلها پياده بروي :

به معلولي فكر كن كه دوست دارد يكبار فرصت راه رفتن داشته باشد .

وقتي كه روابط تو رو به تيرگي و بدي ميگذارد و دچار ياس ميشوي :

به انساني فكر كن كه هرگز طعم دوست داشتن و مورد محبت واقع شدن را نچشيده .



ممكنه تصميم بگيري اين مطلب رو براي يك دوست بفرستي :

متشكرم از شما ، ممكنه در مسير زندگي آنها تاثيري بگذاري كه خودت هرگز نميدانستي !

ممكنه خودت را قرباني تندي ، جهل ، پستي يا تزلزلهاي مردم يبيني :

به ياد داشته باش ، همه چيز ميتواند بدتر هم باشد . تو هم ميتوانستي يكي از آنها باشي

ممكنه احساس بيهودگي كني و فكر كني كه اصلا براي چي زندگي ميكني و بپرسي هدف من چيه ؟

وقتي متوجه موهايت كه تازه خاكستري شده در آينه ميشي :

به بيمار سرطاني فكر كن كه آرزو دارد كاش مويي داشت تا به آن رسيدگي كند

شكر گذار باش . در اينجا كساني هستند كه عمرشان آنقدر كوتاه بوده كه فرصت كافي براي زندگي كردن نداشتند .

Posted by AzzA at ۴:۱۴:: 0 Comments (نظر)::


۱۳۸۶ تیر ۶, چهارشنبه

افسانه ی نيمه ی گم شده

در زمان های قديم جنسيت مرد و زن در انسان ها يک جور و با هم بود. تا اينکه مشیّت خداوند بر آن قرار گرفت که انسان ها را به دو نيمه متفاوت از يکديگر جدا کند.

از آن زمان انسان ها در جهان سرگردانند و در جستجوی يکديگر. و عشق در واقع آنگونه اشتياق و تمايلی است که ما به آن نيمه ی از دست رفته ی خويش داريم. در آين صورت هر کدام از ما در گوشه ای از جهان٬ همزادی داريم که با او در گذشته جسم واحدی را تشکيل می داده ايم.

امّا هيچ کس هرگز آن نيمه ی ديگر خوش را نمی يابد.

Posted by AzzA at ۱:۲۱:: 0 Comments (نظر)::


تنهايی

تنهايی تموم وجودمه
منو تنها بذارين
اين تموم بود و نبودمه
منو تنها بذاريد
دارم مثل يه قصه ميشم
غمگين ترين قصه هاست
دردام هميشه بی صداست
يه مرد بی ستاره
که دلخوشی نداره
راهيم راهی جايی
که پرواز زمزمه باشد
اونجا که خوشبختی يه دنيا
قد سهم همه باشه
من اگه طلسم نبودم
واسه تو يه اسم نبودم
پای حرفات می نشستم
دل به پيغومت می بستم
توی تنگنای نفسهام
زخم دردی ريشه داره
که تو هق هق غريبم
منو راحت نمی ذاره

Posted by AzzA at ۱:۱۱:: 0 Comments (نظر)::


گمنام

ساده و بي سايه

در ويرانه ي دل نشسته ام

چشم براه

و منتظرم

كه اشكي بيايد

باراني ببارد

تا كالبدم را

از فريب عشق بشويد

لا اقل تو مرا بيادت هست

من امير اقليم عشق بودم

********

يك روز باد بي نشان

آهسته و پاورچين

بر سر شاخه هاي شكسته ام وزيد

و بذر آفتاب را

بر مزار دلم پاشيد

دلم آفتابي شد

شگفتم دراقليم عشق

زمستانم بهاري شد

غافل كه جام سرد تقدير

از گرماي عشق ترك خواهد خورد

بيادت هست ؟

من امير اقليم عشق بودم

Posted by AzzA at ۱:۰۶:: 0 Comments (نظر)::


دروغ لطیف

او تمام مدت همين حرف را مي زند
سر به شانه ي خسته ام مي سايد
قلبش را پيشكش مي كند به ستاره هاي چشمانم
و اهسته با عشق مي گويد
دوستت دارم

اه من هميشه حقيقت را در حرف هايش گم مي كنم
و شانه هايم ناگاه تهي مي شوند
وقتي كه شانه هايش تكيه گاه دگري است
و او باز اهسته مي گويد
دوستت دارم

Posted by AzzA at ۱:۰۴:: 0 Comments (نظر)::


 
 

  Copyright © 2006      Designed: AzzA