AzzA
... جائی برای گریز به تنهائی هام ...

:: Home :: XML ::

۱۳۸۷ دی ۱۰, سه‌شنبه

الان که فکر ميکنم ميبينم چه روزهاي خوبي بود . بي خيال گروني ، سياست ، ازدواج و کار و چيزاي ديگه اي که الان برامون خيلي مهمه بوديم .

عشقمون اين بود که صبح چشمامونو باز کنيم و مامان بگه : بچه ها بخوابيد برف اومده و مدرسه ها تعطيله . بي خيال همه چيز .

هيچ چيز هم بدتر از شنيدن " تقويم تاريخ " وقت صبحونه براي رفتن به مدرسه نبود . اما تنها اشتياقمون براي رفتن به مدرسه ، بازگشت به خانه و ديدن " اي کيو سان " و " دکتر ارنست " بود يا اگه بعدظهري بوديم ديدن " سرنديپيتي " و " رامکال "خيلي حال مي داد .

اون موقع نمي دونستيم که روزي مياد که همه هم نسليهامون بدنبال گمشده اي در وجودشون هستند که شايد بتونن اونرو در خاطرات مشترکشون در همين کارتونها پيدا کنند .

نمي دونستيم که روزي آرزوي ديدن حتي يک عکس از اين کارتونها را داريم .

نمي دونستم که روزي مياد که فقط ديدن دستهاي کوچولوي " رامکال " که انگار دستکش مشکي دستش کرده خوشحالم ميکنه

نمي دونستم روزي با شنيدن ديالوگ تيتراژ " هانيکو "اشک از چشمام سرازير ميشه

نميدونم اما يه دردي توي دلم هست که گاهي با شنيدن يا ديدن خاطره اي مثل همين کارتونها يا سريالها ميتونه تسکينم بده

ميتونه اشکي رو جاري کنه که باعث رضايتم بشه

مثل همون کودکي دوست دارم مثل " خانواده دکتر ارنست " تو خونه چوبي بالاي درخت زندگي کنم يا بتونم " رامکال " رو بغل بگيرم يا سوار " سرنيپيتي " بشم برم به اعماق دريا

چقدر دلم ميخواد دوباره " چاق و لاغر " رو ببينم تا باز مثل کودکي شب از ترس خوابم نبره

خيلي چيزا دلم ميخواد ، اما فقط با اشک ريختن ميتونم خودمو التيام بدم

دوست داشتم هنوز مثل کودکي بي خيال بودم و گرفتن يه کارت صد آفرين مي تونست خوشحالم کنه

همه اينها فقط زير و رو کردن پرونده هاي گذشتست تا شايد بتونم قطعه گمشده کودکي ام رو پيدا کنم

کاش کودک درونمون رو آزاد میکردیم ....

کاشکی هیچوقت با بزرگ شدن محو و نابودش نمیکردیم ...

Posted by AzzA at ۲۱:۰۳:: 0 Comments (نظر)::


۱۳۸۷ دی ۳, سه‌شنبه

آدمک آخر دنیاست بخند

آدمک مرگ همین جاست بخند

دست خطی که تو را عاشق کرد

شوخی کاغذی ماست بخند

آدمک خر نشوی گریه کنی

کل دنیا سراب است بخند

آن خدایی که بزرگش خواندی

بخدا مثل تو تنهاست بخند ...!

Posted by AzzA at ۲:۰۰:: 0 Comments (نظر)::


۱۳۸۷ دی ۲, دوشنبه

I sense there's something in the wind
That seems like tragedy's at hand
And though I'd like to stand by him
Can't shake this feeling that I have
The worst is just around the bend

And does he notice my feelings for him?
And will he see how much he means to me?
I think it's not to be
What will become of my dear friend
Where will his actions lead us then?
Although I'd like to join the crowd
In their enthusiastic cloud
Try as I may, it doesn't last

And will we ever end up together?
No, I think not, it's never to become
For I am not the one

And will we ever end up together?
Ohhhhhhh

And will we ever end up together?
No, I think not, it's never to become
For I am not the one

Posted by AzzA at ۲۳:۰۷:: 0 Comments (نظر)::


دلم برات تنگ شده جونم
میخوام ببینمت نمیتونم
بین ما دیوارهای سنگی
فاصله یک عمر میدونم
بغض ترانمو شکستم
میخوام بگم عاشقت هستم
توعین ناباوری یک شب
خالی گذاشتی هردودستم
توبودی تمام هستی ومستی وراستی وتمام قصه من
توبودی سنگ صبورم ونگاه دورمو لبهای بسته ی من
نیمه شب از خوابم پامیشم
نیستی پیشم نیستی پیشم
بازدیوونه میشم دوریه تو
تیشه زد به ریشم نیستی پیشم
بی صدااز من خالی میشم
همصدابابی بالی میشم
گونه هام خیس از شبنم غم نیستی پیشم
توبودی تمام هستی ومستی وراستی وتمام قصه من
توبودی سنگ صبورم ونگاه دورمو لبهای بسته ی من

Posted by AzzA at ۲۲:۵۶:: 0 Comments (نظر)::


۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه

زورکی نخند عزيزم ، ميدونم اومدی بازی
نميخوام اين آخرين ، بازی زندگيم ببازيم

خودتو راحت کنو ، فکر کن که جبران گذشته اس
از منم ميگزره اما به دلت چاره نسازی
اومدی بشکنی بشکن ، از من ساده چی مونده قبل تو هر کی بوده ، تموم تار و پود سوزونده

تو هم از يکی ديگه سوختی ميخوای تلافی باشه
بيا اين تو و دلو و باقی احساسی که مونده

دل ما اونقده پاره س ، موندنش مرگ دوباره س
آسمون سينه ما ، خيلی وقته بی ستاره س

همينی که باقی مونده ، واسه دلخوشی تو بشکن
تيکه تيکه هامو بردن ، آخرينشم تـــو بکن

نمیخوام بگزره عمری ، خسته شی واسه فريبم
يقتو نميگيره هيچکس ، آخه من اينجا غريبم

بزنو برو عزيـزم ، مثل هر کس که زد و بـرد
طفلی اين دل که هميــشه ، به گناه ديگرون مــــــــرد

نفرتت به از غريبه ، سر يک غريب خراب کن
خنده کوتاهم اما ، بيا گريه کن عذاب کن

مهمم نيست که چه جرمی، يا گناهی اين سزاشه
باقی دلم يه مشت خاک، همينم ميخوام نباشه

عقده های يک شکستو ، خالی کن سر دل من
ديگه متروک مونده واست ، خاک پير ساحل من

از نگاهات خوب می فهمم ، که تو فکرت يک فريبه
بازی بسه پاشو بشکن ، من غريبو تو غريبــــه

دل ما اونقده پاره س ، موندنش مرگ دوباره س
آسمون سينه ما ، خيلی وقته بی ستاره س

همينی که باقی مونده ، واسه دلخوشی تو بشکن
تيکه تيکه هامو بردن ، آخرينشم تـــو بکن

نمیخوام بگزره عمری ، خسته شی واسه فريبم
يقتو نميگيره هيچکس ، من که با خودم غريبم

بزنو برو عزيـزم ، مثل هر کس که زد و بـرد
طفلی اين دل که هميــشه ، به گناه ديگرون مــــــــرد

دل ما اونقده پاره س ، موندنش مرگ دوباره س
آسمون سينه ما ، خيلی وقته بی ستاره س

همينی که باقی مونده ، واسه دلخوشی تو بشکن
تيکه تيکه هامو بردن ، آخرينشم تـــو بکن

Posted by AzzA at ۳:۰۴:: 0 Comments (نظر)::



با توام ای سهراب
ای به پاکی چون آب ، یادته گفتی بهم ،تا شقایق زنده است ،زندگی باید کرد.
نیستی سهراب که ببینی که شقایق هم مرد ، دیگه با چی کسی رو دلخوش کرد؟
یادته گفتی بهم ،اومدی سراغ من،نرم و آهسته بیا ،که مبادا ترکی برداره چینی نازک تنهایی تو،
اومدم آهسته نرمتر از یک پر قو،
خسته از دوری راه ،خسته و چشم به راه.
یادته گفتی بهم عاشقی یعنی دچار،فکر کنم شدم دچار،
تو خودت گفتی چه تنهاست ماهی اگه دچار دریا باشه،آره تنها باشه ،یاره غم ها باشه ،
یادته می گفتی گاه گاهی قفسی می سازم ،می فروشم به شما ، تا به آواز شقایق که در آن زندانی ست ،دل تنهایی تان تازه شود،
دیگه حتی اون شقایق که اسیر قفسه سهراب ،
ساحل یه نفسه،نیست که تازگی بره این دل تنهایی من ،
پس کجاست اون قفس شقایقت؟
منو با خودت ببر به قایقت،
راست می گفتی کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود آره،
کاشکی دلشون شیدا بود،
من به دنبال یه چیز بهترینم سهراب،
تو خودت گفتی بهم ،
بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است.

Posted by AzzA at ۲:۴۸:: 0 Comments (نظر)::


۱۳۸۷ آذر ۲۷, چهارشنبه

زندگي رو دوست دارم با تمام بد بياريش
عاشقي رو دوست دارم با تمام بي قراريش

من مي خوام اشكهام بفهمن وقتي از چشام ميريزه
تنهايي گرچه كشندست واسه من خيلي عزيزه

تو كتاب نوشته عاشق خيلي تنها خيلي خسته ست
جاي بارون بهاري روي چترهاي شكسته ست

اما من ميگم يه عاشق همه ي دنيا رو داره
همه چترها رو بايد بست وقتي آسمون مي باره

نون عشق رو ميخورم منت نونوا ندارم
سينه سوخته عاشقم با كسي دعوا ندارم

توي دنيا يي كه گرگ و برگي تو ذاتشه
من ميخوام خودم باشم با كسي كاري ندارم

زنده بودن نمي خوام زندگي قاموس منه
فقط و فقط دو رنگي تنها كابوس منه

گرچه خاكم زير پا اما غرورم آسمون
مشکی رنگه عشقمه ترانه ققنوس منه

كاش ميشد دارو باشي نه زخم كاري نه نمك
قطره ي آبي باشي رو قلب خشك و ترك

واسه عشق و عاشقي تو سختي هاش كم نذاريم
واسه ي خودمون آدمي باشيم نه آدمك

خيلي ها ميگن كه عاشقي رو ديوار بدونيم
اما من ميگم كه عشق و با طرح ديوار ندونيم

من ميخوام كه مثل موج نباشم اما بمونم
كاش ميشد تو عين سختي بازم عاشق بموني

Posted by AzzA at ۷:۴۹:: 0 Comments (نظر)::


من گرفتار سنگينی سکوتی هستم که گويا قبل از هر فريادی لازم است...

سرما زده و سوزه و پاييز ، بر آريم

در حسرت روزهای بهاری بق کرده قناری
در حسرت روزهای بهاری بق کرده قناری

اجاق خونه ميسوزه و سرده ، ببين سرما چه کرده
ای وای از اون روزی که گردونه به کام ما نگرده

يخ بسته گل گلدونها انگار
طوفان طبيعت رو ببين کرده چه بيداد

برگی ديگه نيست روی درختها
سرماست فقط ميون حرفها

هر چی که بوده توی طبيعت
قايم کرده يکی ميون برفها

در حسرت روزهای بهاری بق کرده قناری
در حسرت روزهای بهاری بق کرده قناری

در حسرت روزهای بهاری بق کرده قناری
در حسرت روزهای بهاری بق کرده قناری

من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت ، در تهاجم با زمان
سوختم ، آتش زدم

من بهار عشق را ديدم ولی باور نکردم
يک کلام در جزوه هايم هيچ ننوشتم

من به مقصد ها ، پی مقصودهای پوچ افتادم
تا تمام خوبها رفتند و خوبی ماند در يادم

من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت ....

بهارم رفت ، عشقم مرد ، يارم رفت ...
بهارم رفت ، عشقم مرد ، يارم رفت ...

بهارم رفت ، عشقم مرد ، يارم رفت ...
بهارم رفت ، عشقم مرد ، يارم رفت ...

Posted by AzzA at ۳:۲۸:: 0 Comments (نظر)::


 
 

  Copyright © 2006      Designed: AzzA