ساده و بي سايه
در ويرانه ي دل نشسته ام
چشم براه
و منتظرم
كه اشكي بيايد
باراني ببارد
تا كالبدم را
از فريب عشق بشويد
لا اقل تو مرا بيادت هست
من امير اقليم عشق بودم
********
يك روز باد بي نشان
آهسته و پاورچين
بر سر شاخه هاي شكسته ام وزيد
و بذر آفتاب را
بر مزار دلم پاشيد
دلم آفتابي شد
شگفتم دراقليم عشق
زمستانم بهاري شد
غافل كه جام سرد تقدير
از گرماي عشق ترك خواهد خورد
بيادت هست ؟
من امير اقليم عشق بودم
0 Comments:
ارسال یک نظر
<< Home