... جائی برای گریز به تنهائی هام ...

:: Home :: XML ::

۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

خستگی …

سالهاست که زنده گشته ام به نفس روح مقدس او …
سالهاست که در دیار آدمیان ره پویه های نوشته شده را میخوانم …
سالهاست که زیسته ام در کنار آدمیان ، بی پروا تر از مرگ …
سالهاست که خسته ام از نگاه های پر خواهش ، دستهای تمنا ، ملکوت های بی آسمان ، رنگ های چند رنگ روی آدمیان …
خسته ام از اجابت تمناهای بی جواب ، یکرنگی های پر شده از ستاره های رنگارنگ ، خسته ام از واپسین لحظه های گناه …
خسته از بودن خسته از ماندن خسته از زیستن میان شما … من کیم ؟ نه روحم نه پری ! نه از جنس بلورم نه خاکی خاک ….
شاهدی بودم به تماشای بهشت … مردمی بودم از جنس بلور … خاطرم افسرده تر از برگ گل یاس نبود… چه شدم من که چنین خوار شدم … مست و زمین گیر شدم … شاهد جنگ و نیرنگ وریا … شاهد آتش و خون بر دل یکرنگی ها … شاهد غم دنیا شده ام …

Posted by AzzA at ۲۲:۵۳::


 
 

  Copyright © 2006      Designed: AzzA