... جائی برای گریز به تنهائی هام ...

:: Home :: XML ::

۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

بی ریاتر از زمستان !

مدتهاست که از خودم بی خبرم . مدتهاست که از خودم دور شده ام و فاصله ها امانم را بریده است . مدتهاست که شادیها برایم مفهوم خود را از دست داده است . شاید من نیز چون زمستانم و این من در آستانه فصلی سرد ، در سرمای وا نرفته دلم خاموش و بی تحرک مانده ام . دل حیران است و در هیاهوی شلوغ مردمان ، گم شده است . در این سرمای روز افزون هر کس به دنبال بالش نرم و شعله گرمی به هر سو میدود ، اما من خسته از رنگ ها و ریاهای این آتش های زودگذر حسرت ، به سرمای یک رنگ و دلچسب فکر میکنم . به رقص دانه های برف ، به شتاب و فریاد تگرگ ، به آوای استخوان شکن باد سرد …

میخواهم که هر چه لباس بر تن دارم به در آورم ، بی پروا شوم و دستانم را باز کنم در این خیابان پر ازدحام و به استقبال آغوش یخ زده زمستان روم ، میخواهم که تمام تنم را میهمان زمستان کنم و در جمودی بی هدف فقط بشکنم !

Posted by AzzA at ۲۳:۲۹::


 
 

  Copyright © 2006      Designed: AzzA