... جائی برای گریز به تنهائی هام ...

:: Home :: XML ::

۱۳۸۷ آذر ۲۷, چهارشنبه

من گرفتار سنگينی سکوتی هستم که گويا قبل از هر فريادی لازم است...

سرما زده و سوزه و پاييز ، بر آريم

در حسرت روزهای بهاری بق کرده قناری
در حسرت روزهای بهاری بق کرده قناری

اجاق خونه ميسوزه و سرده ، ببين سرما چه کرده
ای وای از اون روزی که گردونه به کام ما نگرده

يخ بسته گل گلدونها انگار
طوفان طبيعت رو ببين کرده چه بيداد

برگی ديگه نيست روی درختها
سرماست فقط ميون حرفها

هر چی که بوده توی طبيعت
قايم کرده يکی ميون برفها

در حسرت روزهای بهاری بق کرده قناری
در حسرت روزهای بهاری بق کرده قناری

در حسرت روزهای بهاری بق کرده قناری
در حسرت روزهای بهاری بق کرده قناری

من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت ، در تهاجم با زمان
سوختم ، آتش زدم

من بهار عشق را ديدم ولی باور نکردم
يک کلام در جزوه هايم هيچ ننوشتم

من به مقصد ها ، پی مقصودهای پوچ افتادم
تا تمام خوبها رفتند و خوبی ماند در يادم

من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت ....

بهارم رفت ، عشقم مرد ، يارم رفت ...
بهارم رفت ، عشقم مرد ، يارم رفت ...

بهارم رفت ، عشقم مرد ، يارم رفت ...
بهارم رفت ، عشقم مرد ، يارم رفت ...

Posted by AzzA at ۳:۲۸::


 
 

  Copyright © 2006      Designed: AzzA