... جائی برای گریز به تنهائی هام ...

:: Home :: XML ::

۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه


با توام ای سهراب
ای به پاکی چون آب ، یادته گفتی بهم ،تا شقایق زنده است ،زندگی باید کرد.
نیستی سهراب که ببینی که شقایق هم مرد ، دیگه با چی کسی رو دلخوش کرد؟
یادته گفتی بهم ،اومدی سراغ من،نرم و آهسته بیا ،که مبادا ترکی برداره چینی نازک تنهایی تو،
اومدم آهسته نرمتر از یک پر قو،
خسته از دوری راه ،خسته و چشم به راه.
یادته گفتی بهم عاشقی یعنی دچار،فکر کنم شدم دچار،
تو خودت گفتی چه تنهاست ماهی اگه دچار دریا باشه،آره تنها باشه ،یاره غم ها باشه ،
یادته می گفتی گاه گاهی قفسی می سازم ،می فروشم به شما ، تا به آواز شقایق که در آن زندانی ست ،دل تنهایی تان تازه شود،
دیگه حتی اون شقایق که اسیر قفسه سهراب ،
ساحل یه نفسه،نیست که تازگی بره این دل تنهایی من ،
پس کجاست اون قفس شقایقت؟
منو با خودت ببر به قایقت،
راست می گفتی کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود آره،
کاشکی دلشون شیدا بود،
من به دنبال یه چیز بهترینم سهراب،
تو خودت گفتی بهم ،
بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است.

Posted by AzzA at ۲:۴۸::


 
 

  Copyright © 2006      Designed: AzzA