... جائی برای گریز به تنهائی هام ...

:: Home :: XML ::

۱۳۸۷ دی ۲۳, دوشنبه

ای زاده ی حق پشت اصالت
در مکتب عشاق اگر این بود جوابت
لعنت به تو و ذات خرابت

ای شناگر قابل تو آب نمی دیدی
بازیچه شب گردان مهتاب نمی دیدی
ای زاده ی حق پشت اصالت
تفسیر تو این بود اگر از اصل نجابت
لعنت به تو و ذات خرابت

اینک تو و این مرداب
اینک تو و این مهتاب
بیداری اگر این است
رفتیم دگر در خواب

ای کرم بدن شب تاب
به به چه قشنگی تو در این نقش بر آبت
لعنت به تو و ذات خرابت

رفتیم و از این رفتن بسیار تو را بخشید
آزادی و قلب تو بر رفتن ما خندید
آن تازه رس نوبر گر حال مرا پرسید
گو شکر خدا گفتم و راضی ز ثوابت
لعنت به تو و ذات خرابت

بر اصل و نسب بالی
ای اصل و نسب عالی
ای کاش نبینی تو
آن روز که پامالی
ای عاشق پوشالی
اینک تو و جولانگه مستان شرابت
لعنت به تو و ذات خرابت

ای عاشق پوشالی
گفتم که گلی افسوس
پا تا به سرت خاره
ای بی خبر و مدهوش
این مستی پیروزی
چند است و نه بسیاره
سقای هزار تشنه ی آواره
سیراب شدند جملگی از آب سرابت
لعنت به تو و ذات خرابت

در آیینه ات بنگر
حیوان صفتی بینی
حاشا مکن این باور این دست تو نیست اینی
این است ترازوی عدالت
تو پادشه مکر و رضالت
ارزانی آن تازه رس خوش قد و قامت
تو پیش کش و قصه ی ما هم به سلامت

ای زاده هفت پشت اصالت
تفسیر تو این بود اگر از اصل نجابت
لعنت به تو و ذات خرابت

پایان سخن بشنو این غائله شد از نو
در مکتب عشاق اگر این بود همه صبر و قرارم
گر حوصله این بود وچنین پا به فرارم
این گونه اگر گربه صفت بودم و حاضر به جوابم
لعنت به من و عشق و بر این ذات خرابم

اینک تو و این مرداب اینک تو و این مهتاب
بیداری اگر این است رفتیم دگر در خواب
ای کرم بدن شب تاب
به به چه قشنگی تو در این نقش بر آبت
لعنت به تو و ذات خرابت

لعنت به تو و ذات خرابت
مرحبا چه قلب سنگی داشتی تو
چه دل شهر فرنگی داشتی تو
مرحبا به این همه عشق و وفا
چه دل زبر و زرنگی داشتی تو

به خیالم که تو شاه پریونی
باوفایی خوب و پاکی مهربونی
به خیالم که اگه وفا کنم من
قدر این مهر و وفا رو تو می دونی

به خیلم که تویی عصای پیری
توی دستات دستای منُ می گیری
به خیالم که در این عهد جوونی
لحظه ای رو بی وجودم نمی مونی
چه خیال پوچ و چه فکر مُحالی
همه قصه ، همه ریا ، همه واقی

دنبال یه روزنه یه روشنایی گشتم
و ندیدم اما جز سیاه
مرحبا چه قلب سنگی داشتی تو

مرحبا چه قلب سنگی داشتی تو
چه دل شهر فرنگی داشتی تو

مرحبا به این همه عشق و وفا

چه دل زبر و زرنگی داشتی تو

منو بگو چه ساده دل چه ساده و چه خوش خیال
زیر چه ابر تیره ای باز کرده بودم پر و بال
تو رو بگو چه بی وفا انگار نه انگار با منی
نشستی با رقیب من حرف از محبت می زنی

مرحبا چه قلب سنگی داشتی تو
چه دل شهر فرنگی داشتی تو

مرحبا به این همه عشق و وفا
چه دل زبر و زرنگی داشتی تو

Posted by AzzA at ۳:۵۶::


 
 

  Copyright © 2006      Designed: AzzA