... جائی برای گریز به تنهائی هام ...

:: Home :: XML ::

۱۳۸۷ آبان ۲, پنجشنبه

کاش بدانی ...

تمام روزهایی که مثل یک عروسک بی فکر همبازی ات می شوم و لبخند های احمقانه می زنم تنها آرزویم این است: مبادا دلت بشکند!... و تو همچنان بازی ام می دهی ... و من بازی بازی زندگی را می بازم!



نمی دانم چقدر حال روزهای مرا می فهمی ... گاهی فکر می کنم هیچ ... حتی کلمه ای .... نگاه که پیشکش ...



می دانم چقدر از من دوری .... گاهی فکر می کنم بیش از این جاده ی پیچ در پیچ ...

می دانم چقدر ساده مانده ام ....

و می دانم همین روزهاست که ساده تر بروم ....

...............

می دانم که پیش از رفتنم جای نیمه خالی ام پر است ....

می دانم ...

می دانم ...

خیلی چیزها را می دانم!

اما کاش این را هم می دانستم که "چرا"؟؟؟؟

Posted by AzzA at ۱۵:۰۵::


 
 

  Copyright © 2006      Designed: AzzA