... جائی برای گریز به تنهائی هام ...

:: Home :: XML ::

۱۳۸۷ مهر ۲۷, شنبه

زخمهاي عشق و ابرهاي پرباران

آشنايي ها چه زود رنگ خاكستري گرفت
و جاده تن خسته تر از هر دوي ما به امتداد خويش مي نگرد
ميداني همسفر سهم من از روزگار شايد تبسمي كوتاست
و من به خود جفا ميكنم كه اين لبخند ساده را نيز از خود ميرانم
كاش روزي فرا مي رسيد كه خستگي را ه را از تن به در مي كرديم
تو بگو ناشكيبايي ام را بر شانه هاي كدامين مهربان ببارم؟
تو بگو بغض خيس چشمانم را بر گونه هاي خيس كدام دريا ببارم؟
هنوز ردپاي مبهمي از زخم عشق در سينه ام مي سوزند
هنوز هم به دنبال اويي ميگردم كه سالهاست گمشده است
سالها پيش دردي عميق مرا در خويش تبخير كرد
و امروز به ابرهاي پرباران رسيدم

Posted by AzzA at ۱۵:۲۱::


 
 

  Copyright © 2006      Designed: AzzA